وبلاگ - چرا صدایمان بهم نمی رسد
چرا صدایمان بهم نمی رسد
برای اینکه ارتباط خوبی با همسرت داشته باشی باید بتوانی افکار، احساسات و خواسته هات درباره یک موقعیت مثلا کار محمد را در قالب یه پیام کامل بهش منتقل کنی تا محمد متوجه خواستههات بشود و تو هم بهتر همسرت را درک کنی. اگه دوست داری میتونی گفتههای من را یادداشت کنی.
چرا صدایمان بهم نمی رسد، صحبت های من و همسرم
ثانیهها تند تند میگذشتن، استرس داشتم، چی بگم از کجا شروع کنم، با اینکه مرکز مشاوره فضای ارام بخشی بود اما یادآوری دعواها با محمد حالم را بد میکرد. نوبت من شد، وارد اتاق مشاوره شدم. خانمی با خوش امد گویی و احوالپرسی از من استقبال گرمی کرد. ترکیب رنگهای اتاق خیلی حالم را بهتر کرد. خانم خودشان را معرفی کرد قیاسی هستم چه کمکی می توانم بهتون بکنم. از دعوای دیشب شروع کردم از اختلافاتی که داشتیم و هیچ وقت حرف همدیگر را نمی فهمیدیم از هردری گفتم. خانم قیاسی به حرفهایم توجه میکرد جاهایی سرش و تکون میداد و بعضی جاها لبخند میزد. گفت اگر موافق باشی دوست دارم درباره بحث دیشبتان بیشتر بگویی؟
شام آماده کرده بودم محمد ساعت 5 کارش تموم می شود هشت شد نیامد خیلی کلافه بودم این چندمین بار بعد از ازدواجمون بود. تا در و باز کرد با بیخیالی تمام گفت من آمدم و من با داد و بیداد گفتم تا الان کدوم جهنمی بودی مگه من آدم نیستم با سردی گفت دوباره شروع نکن و منم با طعنه تکرار کردم “شروع نکن” و فریاد زدم شاید به جای شروع کردن باید تکلیفم را مشخص کنم. جوش اورد و گفت هر کاری دوست داری انجام بده زندگی بدون غرغر و سرزنشای تو بهتره . با فریاد گفتم خفه شو و اونم گفت از جلوی چشمام دور شو.
در حالی که تلوزیون را روشن میکرد، رفتم تو اتاق و در را محکم کوبیدم. همیشه سر کارش مشکل داشتیم اصلا من و نمیبینه، بهم توجه نمیکند. خانم قیاسی گفت این بحث ها خیلی ازاردهنده هست و نگرانی شما را درک میکنم اما این داد و فریاد نیست که به شما صدمه میزند بلکه حرفهایی که به هم میزنید باعث آسیب رابطه میشه و احساس بدی بهتون میده و نمیتوانید مشکل را حل کنید. درواقع اگه میخواهید یک رابطه سالم با هم داشته باشین باید بدونید چه زمانهایی کجا و چه طوری با هم صحبت کنید و خواستههاتون را بگید. صحبتهای خانم قیاسی به دلم نشست یعنی میشد به زندگیمون رنگ دیگهای داد.
رنگبندی لحظه ها
برای اینکه ارتباط خوبی با همسرت داشته باشی باید بتوانی افکار، احساسات و خواسته هات درباره یک موقعیت مثلا کار محمد را در قالب یه پیام کامل بهش منتقل کنی تا محمد متوجه خواستههات بشود و تو هم بهتر همسرت را درک کنی. اگه دوست داری میتونی گفتههای من را یادداشت کنی.
مشاهداتت، افکارت، احساساتت و خواستههات . مثل یک زنجیره به هم متصل هستند. برمیگردیم سراغ بحث دیشبتون.
دوباره اتفاقات دیشب و مرورکردیم و قرار شد خانم قیاسی به من یاد بده چه طور با محمد صحبت کنم.
اولین اصل مشاهدات: دیدههای تو درباره یک موقعیت است که بدون قضاوت و نظر شخصی تو هست. مثلا ساعت 8 شده و محمد هنوز نیامده.
دومین اصل افکار و باورها: این قسمت حدس و گمان شخصی تو درباره اون موقعیت است نه یک حقیقت صد در صد. نظرهای تو درباره یک موقعیت می تواند به افکارت جهت بده مثلا محمد دیر امده حتما من براش مهم نیستم، به من توجه نمی کنه و کارش تو اولویته . ولی در اینجا باید مسئولیت گفته خودت را به عهده بگیری که این فکر تو هست نه یک حقیقت درباره دیر آمدن محمد.
سومین اصل احساسات: مهمترین قسمت است و هیجان تو را نشان میدهد. ولی نباید سرزنشآمیز باشد. مثلا دیر امدن، عدم توجه به من و اهمیت دادن بیشتر به کارها من را عصبانی میکند. این را یادت باشه که هر فکری که به ذهنت امد حتما پشت ان احساسی هم می آید.
آخرین مرحله بیان انتظارات: تا زمانی که صحبت نکنی هیچ کس نمیتواند بفهمد که چه چیزی را میخواهی پس بیان شفاف خواستههایت خیلی مهم است. مثل: من انتظار دارم که زمان بیشتری را با هم بگذرانیم
رنگین کمان رابطه
مریم جان! فراموش نکن این اصل ها به هم مرتبط هستند، هر کدام را فراموش کنی پیامت کامل منتقل نمیشه. میتوانستی در فضای صمیمانه بعد از شام خوردن و رفع خستگی همسرت با او صحبت کنی و خواسته ات را بگویی: شبها دیر به خانه میای فکر میکنم برات مهم نیستم و بهم توجه نمیکنی اینکه بیشتر به کارت اهمیت میدی حس بدی دارم و عصبانی میشم و انتظار دارم زمان بیشتری را با همدیگر بگذرانیم.
نظر خودت چیه مریم جان؟ راستش خانم قیاسی تا حالا با این دید به مسئله نگاه نکرده بودم، ما تاحالا صحبت میکردیم ولی حرفای همدیگر را نمیفهمیدیم. من همیشه از رو احساسی که داشتم با محمد رفتار می کردم غافل از اینکه چه آسیبی می تونیم بهم بزنیم.
خوشحالم که تلنگری به شما خورد. این یک قسمت کوچک از بحثمان بود لازم هست جلسات بیشتری باشد تا اصول دیگر هم اموزش ببینی خوشحال میشم همسرت هم در این جلسات باشه .
حالا من بیصبرانه منتظرم تا پنجره جدیدی از رنگهای شاد برای زندگیمان باز کنم البته با کمک بهترین همراهم محمد.
بدون توضیحات
نوشتن دیدگاه